شاید با دیدن این تیتر، متعجب شده باشید اما واقعیت این است که بسیاری از والدین، علیرغم آنچه گمان میکنند و به فرزندان خود متذکر میشوند که: “من صلاح تو را میخواهم!” رفتارهایی پرخطا و مخرب دارند که منجر به افت شادابی و سرزندگی در کودک و بروز ترس و اضطراب و خشم در وی میشود. بیاتو عروسی، با نوشتار راه های ایجاد سرزندگی در کودکان میخواهد این پرسش را در خود مطرح کنید که تا چه حد سرزندگی و ابراز زندگی را برای فرزندتان خواسته اید؟
یکی از روشهایی که کودکان با آن سرزندگی خود را ابراز میکنند، بازی است. بازیهایی که غالبا ممکن است شما را نیز به خود ترغیب کند و این باعث میشود که هر دو رشد و یادگیری داشته باشید. درست است که کودکان میل به تقلید از بزرگسالان دارند اما اگر شما نیز زیرک و گوش به زنگ باشید، مطالب زیادی به شما خواهند آموخت. شرکت شما در بازی کودک، موجب میشود که وی بداند مورد توجه، محبت و مشاهده شماست و در خود احساس ارزشمندی، سرزندگی و عزت نفس میکند. چنین احساسی، اعتماد به نفس و خوب بودن را در طفل زنده نموده و حس استقلال در او شکوفا میشود.

نگاهی به هوش هیجانی
هوش هیجانی (EQ) مفهومی، قابل یادگیری است. برخلاف ضریب هوشی IQ که در طول زندگی سطح آن تقریباً ثابت است، هوش هیجانی را میتوان افزایش داد. تقویت هوش هیجانی در موفقیت اجتماعی کودک, مهمتر از افزایش ضریب هوشی (IQ) است در حالی که اغلب والدین، به اشتباه در پی تقویت ضریب هوش کودک خود هستند و از هوش هیجانی غافل ماندهاند.
متخصصان معتقدند که بهره از هوش هیجانی نقش بسزایی در افزایش سطح اعتماد به نفس، سرزندگی و مسئولیت پذیری کودک و نهایتا تبدیل شدن او به فرد بالغی که بتواند با مهارت با دیگر افراد جامعه ارتباط برقرار کند، دارد.
پرورش هوش هیجانی(EQ)
کودکان روحیات بسیار متغیری دارند. او در یک لحظه سلطان جهان است و با شادی دور اتاق میدود و در لحظهای دیگر خشمگین میشود و با ناامیدی گریه میکند و اسباب بازیهایش را پرت میکند. البته لازم نیست نگران شوید. همین بحرانهای کودکی فرصت خوبی است برای این که شما بتوانید در سن کم به کودکتان یاد بدهید که چگونه احساسات قوی خود را کنترل کرده و خود را آرام کند. البته به این شرط که خود شما از قبل، چنین ویژگی را در خود پرورش داده باشید. در غیر این صورت نباید توقع داشته باشید وقتی فرزندتان به سن مدرسه رسید، تازه به سراغ این مسایل رفته و او را کمک کنید.
لازم است به کودک بیاموزید احساسات خود از جمله خشم و هیجان را کنترل کند. احساساتش را تجزیه و تحلیل کرده و در هنگام برخورد با مشکلات روحی و عاطفی آنها را مدیریت کند.
توانایی حل مساله یکی از مهمترین مهارتهای ده گانه ارتباطی است که برای بزرگسالان و کودکان ضروری میباشد. برای کمک به کودک در این امر، لازم است که کنترلگر نباشید و به کودک اجازه دهید در برخی مسایل خودش تصمیم بگیرد و راه حل ارایه کند. اما اگر برای حل مشکلش به شما مراجعه کرد، او را رها نکنید. با او به گفتگو بنشینید و ایده های خودش را بپرسید و در صورت نیاز هدایت کنید.
صبر و آرامش، دو عنصر واجب الوجود زندگی است. و این وظیفه شماست که با رفتار، گفتار و آموزشهایتان این دو مهم را در کودک نهادینه کنید تا در مواقع بحران، به هم نریزد و کم کم وسعت قلب پیدا کند. کودکان خود را مالک دنیا میدانند و این جزء سرشت آنهاست. شما میتوانید در عین امن نگاه داشتن وی، او را در دریای دلشکستگیها، ناامیدیها، از دست دادنها و به دست نیاوردنها، آموزش به تسکین خودش بدهید.

شادی، ترس، غم و خشم، چهار احساس طبیعی و اصلی کودکان هستند. از سالهای اولیه زندگی فرزندتان، تلاش کنید احساساتش را نامگذاری کنید تا با حس های خود بیگانه نمانَد. این آشنایی را با همدلی خودتان، خلق کنید.
- میدونم عصبانی هستی
- حق داری ناراحت باشی
- میدونم ترسیدی
- خوبه که خوشحال میبینمت
این کار اساس بالا بردن هوش هیجانی کودک است.

قرار نیست کودک بخاطر ابراز احساساتش مانند خشم، غم، تنبیه شود، تمسخر شود یا مورد مواخذه یا نصیحت قرار گیرد.
تنها قرار است بیاموزد بر پایه احساساتش رفتار نکند مثلا کتک نزند و کم کم با دیدن پدر و مادرش یاد بگیرد چگونه احساساتش را مدیریت کند.
توانایی همدلی در کودک، ارتباط مستقیمی با میزان هوش هیجانی وی دارد.

کجا خیانت میکنیم؟
گروهی از مادر ها به نام مادران محافظ نامیده میشوند. آنها همیشه و در همه جا حاضر و ناظر هستند و لحظه ای کودک را به حال خود و با تجربیات شخصی خود، وا نمیگذارند. از خصوصیات اصلی کودکانِ مادران محافظ این است که آنها معمولا از لحاظ احساسی کاملا نابالغ و رشد نیافته هستند. آنها نمی دانند چگونه باید احساساتشان را بیان کنند، تصمیمی بگیرند و برای خود برنامهریزی کنند. آنها دارای هوش هیجانی ضعیفی هستند. در بسیاری از مواقع این افراد شاهد خورده شدن حقشان توسط دیگران بوده و جرات اعتراض کردن به دوستان و همکاران خود را ندارند.
معمولا این اشخاص به شدت تحت تاثیر دیگران قرار گرفته و از خود ارادهای ندارند، زیرا همیشه این پدر یا مادر بوده که به جای بچه ها حرف زدند و حقشان را گرفتهاند. از آنجایی که این کودکان بهشدت به مادر خود وابستهاند، بعد از ازدواج هم با مشکل مواجه میشوند و معمولا کارشان به مشاور، دادگاه های خانواده و حتی طلاق میکشد.
والدین محافظ، والدینی وسواسی و محدودکننده هستند که از قرار گرفتن کودک در جمع بزرگی از همسالان جلوگیری میکنند و آنها را محدود به خواهر و برادرشان مینمایند و سرانجام هم معترض میشوند که چرا کودکشان معاشرتی نیست!!!؟
برخی والدین، حتی به جای کودک، در مورد احساساتش حرف میزنند و تعیین میکنند که چه احساسی باید داشته باشد یا خیر! اگر فرزندشان از موقعیتی خجالت زده یا وحشت زده شود، فورا به کمک او میشتابند و قبل از این که کودک، بتواند احساساتش را تحلیل کند و یا با حسهای خود ارتباط بگیرد، او را تحت نفوذ کلامشان گرفته، احساسش را نفی نموده (مثلا: این که ترس نداره!)، از حسهای ناراحت کننده مانند خشم و غم گریزانش نموده و به این وسیله به هوش هیجانی کودک آسیب میزنند.
در حالی که رفتار درست این است که حسهای کودک را به رسمیت بشناسیم و سپس رفتارش را تحلیل کنیم و مثلا بگوییم: “میدونم ناراحتی، منم بودم ناراحت میشدم، اما اجازه نداری کتک بزنی”